دلنوشته
به بهانه روز معلم
کتاب خاطراتم را باز می کنم
دوباره صفحه های دلم را یکی یکی ورق می زنم و هوای سنگین دلتنگی بر جانم نقش می بندد
دوباره کتاب و دفترم لبریز می شود از طعم سارا انار دارد ای کاش باز هم آن مرد در باران بیاید و برای بیرمقی دستاها و بی حسی پاهایم سبد سبد نان و کره مهربانی بیاورد .
یا نه اصلاً دستم را بگیر تا از کوچه باغ عشق و محبت و سادگی از سفره کوکب خانم توشهای بردارم و با هم به آغل حسنک سری بزنیم و بشنوم صدای حیوانات زبان بسته را که داد میزنند من گرسنه ام حسنک کجایی؟
دوست دارم بروم بر سایه سار درختان تکیه کنم تا روباه نتواند پنیر را با حیله از زاغ بگیرد میخواهم تصمیم کبری بگیرم تا مشعل ریزعلی را همیشه روشن نگهدارم تا چوپان دروغگو در تاریکی افکار مردم فریبی نکند تا در گذشت زمان فراموش نکنم :
بابا جان داد تا نان بیاورد .
بابا جان داد تا مقابل دشمنان سر تعظیم فرود نیاورم
بابا جان داد تا صداقت و برادری گم نشود
بابا جان داد تا درخت پایداری،خشک نشود
بابا جان داد تا وقتی آن مرد آمد شرمنده نگاه او نشویم .
آری بابا جان داد تا جان ها بماند.
هنوز هم روشن و جاریست. کام جانمان و تشنه زلال معرفت است. آن روز که ما لوح سفید دلمان را به امانت به تو ای معلم عزیز سپرده بودیم در قلب های ما مشعل هدایت و ایمان را افروختی و مشام ما را با عطر یقین و معنویت معطر ساختی الهی همیشه نام و یادت گرامی و پاینده باد...
دوستدارشمامعلم گرانقدر
✍ علی_سرابي_یاقوند
روزمعلم بر معلمان عزیز گرامی باد..
௹ ازحضور پر مهر شما بی نهایت سپاسگزارم௹
:: موضوعات مرتبط:
دلنوشته های زیبا ,
,
:: برچسبها:
روزمعلم ,
خاطرات ,
حسنک کجایی ,
علی سرابی یاقوند ,
:: بازدید از این مطلب : 472
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13